فهرست محتوا
چه چیزی باعث تفاوت کارمندان و کارآفرینان (کارآفرین) می شود؟
یکی از وحشتناک ترین روزهای زندگی ام روزی بود که از کارم بیرون آمدم و به طور رسمی کارآفرینی را آغاز کردم. در آن روز پی بردم که دیگر خبری از چک حقوقی منظم، بیمه سلامت، طرح بازنشستگی، مرخصی استعلاجی و یا مرخصی با حقوق نیست.
از آن روز درآمد من به صفر رسید. نداشتن چک حقوق منظم تجربه ی ترسناکی بود که من تا به آن روز تجربه اش نکرده بودم. بدتر از همه این بود که نمی دانستم چقدر زمان می برد تا بتوانم دوباره چک حقوقی منظم داشته باشم. وقتی که کارها را رها کردم تازه فهمیدم که چرا اکثر کارمندان هرگز به کارآفرین شدن فکر نمی کنند. دلیلش ترس از نداشتن پول، درآمد تضمین شده و چک حقوقی منظم است. تعداد افرادی که بتوانند ساعات طولانی بدون دریافت پول کار کنند بسیار کم است اما کارآفرینان با بقیه فرق می کنند؛ یکی از تفاوت هایشان هم این است که چه پول باشد و چه نباشد می توانند ساعات طولانی با هوشمندی کار کنند.
درست از همان روزی که استعفا دادم مخارح زندگی ام هم بالا رفت. برای شروع کار مدیریتی خودم باید جایی را اجاره میکردم و میز و لامپ و تلفن می خریدم. کل هزینه ها حتی هزینه ی سفرها، اقامت در هتل ها، تاکسی گرفتن ها، غذا خوردن ها، کپی گرفتن ها، خرید خودکار، کاغذ، مهر، تهیه ی سربرگ، هزینه ی پست، هزینه ی تهیه ی کاتالوگ، پرداخت قبض ها و حتی قهوه ای که در دفتر صرف می کردیم بر روی دوش خودم بود. همچنین باید منشی، حسابدار، وکیل، دفتردار، مامور بیمه و حتی کسی را برای نظافت دفتر استخدام می کردم. تمام اینها هزینه هایی بود که به خاطر کارفرما شدنم بر روی دوشم افتاده بود. تازه آن زمان این قضیه را درک کردم که کارفرمایم چقدر بابت استخدام من هزینه می کرده است. فهمیدم استخدام یک کارمند خیلی بیشتر از رقمی که در چک حقوقی نوشته می شود هزینه بر می دارد.
بنابر این دومین تفاوت میان کارمندان و کاآفرینان این است که گروه دوم حتی در صورت بی پولی باید بدانند چگونه پولشان را خرج کنند.
آیا کارآفرینان، کارآفرین به دنیا آمده اند؟
آیا کارآفرینان تعلیم می بینند یا از اول کارآفرین به دنیا می آیند؟ وقتی از پدر پولدار نظرش را در مورد این سوال قدیمی پرسیدم جواب داد: پرسیدن این سوال بی معناست و مثل این می ماند که بپرسی آیا افراد کارمند به دنیا می آیند یا آموزش می بینند که کارمند بشوند. سپس ادامه داد: همه افراد را می توان آموزش داد. آنها را می توان مدیر یا کارمند کرد. دلیل اینکه تعداد بیشتری کارمند هستند تا مدیر، این است که مدارس ها جوانان را برای کارمند شدن آموزش می دهند. به همین دلیل است که بسیاری از والدین به کودکانشان می گویند، برو مدرسه و درس بخوان تا بتوانی کار خوبی پیدا کنی. من هنوزم از بسیاری از والدین می شنوم که این را می گویند.اما هنوز نشنیده ام که کسی به فرزندش بگوید برو مدرسه و درس بخوان تا خودت کارآفرین شوی.
کارمندی پدیده ی جدیدی است؟
کارمندی تقریبا پدیده ی جدیدی است. در زمانی که کشاورزی شغل غالب بود، اکثر افراد کارآفرین بودند. بسیاری از مردم کشاورزانی بوده اند که روی زمین های پادشاه کار می کرده اند و به ازای کارشان از پادشاه چک حقوقی دریافت نمی کرده اند. در واقع آنها موضوع را به نحو دیگری سر و سامان می دادند.کشاورز در برابر حق استفاده از زمین به پادشاه مالیات پرداخت می کرده است. کسانی که کشاورزی نمی کردند، دست به تجارت می زدند؛ یعنی اینکه تجارت هایی کوچک را اداره می کردند، مانند قصابان، نانوایان و شمع سازان.غالبا نام خانوادگی آنها نام تجارتشان بود. به همین دلیل امروزه فامیلی بسیاری از افراد اسمیت است. نام خانوادگی فارم که نشان دهنده ی شغل کشاورزی آن خانواده در گذشته است. آنها کارآفرین بودند و نه کارمند.خیلی از کودکانی که در خانواده های کارآفرینان متولد می شدند حرفه ی خانوادگی را دنبال می کردند و در نهایت کارآفرین می شدند. باز هم در اینجا صرفا مسئله آموزش افراد مطرح است.
در زمان صنعتی شدن جوامع بود که تقاضا برای کارمند شدن زیاد شد. در پاسخ به این تقاضا دولت وظیفه ی آموزش همگانی را به عهده گرفت و سیستم آموزش پروسی را با برنامه ریزی ای انجام داد که نمونه اش همین مدارس غربی امروز است. در واقع اگر بخواهیم به فلسفه ی آموزش پروسی پی ببریم، می بینیم که هدف از آن تربیت سرباز و کارمند بوده است؛ یعنی تربیت افرادی که از دستورات اطاعت می کنند. سیستم آموزشی پروسی از جمله بهترین سیستم ها برای آموزش توده های کارمند است.
مشهورترین کارآفرینان
شاید به این نکته توجه کرده باشید که خیلی از مشهورترین مدیران کارآفرین، کسانی بوده اند که حتی مدرسه را تمام نکرده بودند. به عنوان مثال: توماس ادیسون، بنیانگذار جنرال الکتریک؛ هنری فورد، موسس شرکت فورد موتور؛ بیل گیتس، موسس مایکروسافت؛ ریچارد برانسون، موسس شرکت ویرجین؛ مایکل دل، موسس شرکت کامپیوترهای دل؛ استیون جابز، موسس شرکت اپل؛ و پیکسار و تد ترنر، موسس های سی ان ان. البته کارآفرینان دیگری هم هستند که دوران مدرسه و آموزش را طی کرده اند، اما تعداد بسیار کمی از آنها به شهرت این افراد رسیده اند.
انتقال از وضعیت کارمندی به کارآفرینی
من می دانستم که ذاتا کارآفرین به دنیا نیامده ام. پس باید آموزش می دیدم. پدر پولدار مرا راهنمایی کرد تا در یک دوره ی طولانی بتوانم از کارمندی شروع کنم و به کارآفرینی برسم. این دوره برای من آسان نبود. قبل از آنکه درس هایی راکه او می داد بفهمم باید خیلی از چیزها را دوباره یاد می گرفتم. شنیدن درس های پدر پولدار برایم مشکل بود زیرا چیزهایی که او می گفت دقیقا برعکس آموزش های پدر فقیرم بود. حرف زدن پدر پولدار از کارآفرینی دقیقا معادل آزادی بود ولی تشویق های پدر فقیرم به درس خواندن بیشتر معادل امنیت بود. در ذهن من درگیری میان این دو نوع فلسفه جریان داشت و سر در گمم می کرد.
بالاخره از پدر پولدارم درباره تفاوت میان این فلسفه ها پرسیدم. گفتم: آیا آزادی و امنیت یک چیز نیستند؟
او با لبخندی گفت نه تنها این دو مفهوم یک چیز نیستند بلکه مخالف هم هستند. هر چه بیشتر دنبال امنیت باشی آزادی ات کمتر می شود. افرادی که بیشترین امنیت را دارند را در زندان پیدا خواهی کرد. به خاطر همین چیزها است که اصطلاح حداکثر امنیت را به کار می برند. سپس ادامه داد: اگر آزادی می خواهی باید امنیت را کنار بگذاری. کارمندان سودای امنیت را در سر می پرورانند و کارآفرینان به دنبال آزادی هستند. بنابر این سوال این است که آیا ممکن است هر کسی بتواند کارآفرین بشود؟ جواب من به این سوال مثبت است. کار را می توان با تغییر فلسفه شروع کرد. وقتی کسی بیشتر از امنیت، آرزوی آزادی اشته باشد، آنوقت می تواند در راه جدیدی قدم بردارد.
مطالب مرتبط: اشتباه مشترک کارآفرینان: ۹ اشتباه مهلک کارآفرینان جدید
از کرم ابریشم تا پروانه
همه ما می دانیم که کرم ابریشم تا روزی که پروانه شود دور خودش پیله می پیچد. این تغییر آنقدر عمیق است که به آن دگردیسی می گویند. یکی از تعاریف دگردیسی تغییر عمیق شخصیت است. این کتاب راهم من در مورد دگردیسی مشابه آن نوشته ام. این کتاب راجع به تغییراتی است که فرد طی دوره کارمندی تا کارآفرینی تجربه می کند. گرچه خیلی افراد در آرزوی این هستند که کارشان را رها کنند و کسب و کار خودشان را به راه بیندازند، اما تعداد بسیار کمی این فکر را تبدیل به عمل می کنند.چرا؟ جون انتقال از کارمندی به مدیر و موسس شدن چیزی بیش از یک تغییر شغل ساده است.این یک دگردیسی واقعی است.
کارآفرین کیست؟
پس از این همه سرشاخ گذاشتن با اساتید داشنگاه بد نیست کمی هم از خوبی هایشان بگوییم. یکی از تعاریف خوبی که از کارآفرین شده است را هاروارد اچ استیونسون یکی از اساتید داشنگاه هاروارد ارائه داده است. او می گوید کارآفرینی رویکریدی به مدیریت است که به این شکل تعریف می شود: کارآفرین کسی است که بدون در نظر گرفتن منابعی که در اختیارش است فرصت ها را می قاپد. به نظر من این تعریف یکی از هوشمندانه ترین تعریف هایی است که ارائه شده است. اگر چه خیلی رسمی و خشک است اما هوشمندانه است.
نیروی بهانه گیری
خیلی از افراد دوست دارند که کارآفرین باشند، اما همیشه بهانه هایی از این قبیل دارند:
- من پول کافی را ندارم.
- چون باید خرج خانواده ام را بدهم نمی توانم از کارم استعفا بدهم.
- من هیچ رابطی ندارم.
- من به اندازی کافی باهوش نیستم.
- من وقت کافی ندارم، سرم شلوغ است.
- من حامی ندارم.
- راه اندازی یک تجارت خیلی زمان بر است.
- من می ترسم. ساختن یک تجارت کار بسیار خطرناکی است.
- من وقت گذراندن با کارمندان را دوست ندارم.
- من (برای این کار) خیلی پیر هستم.
دوستی مقاله دکتر استیونسون را به من داد گفت: هر بچه ی دو ساله ای هم می تواند کلی عذر و بهانه بیاورد. همچنین گفت: خیلی از افرادی که می خواهند کارآفرین شوند کارمند باقی می مانند، چون آنقدر عذر و بهانه می آورند که دیگر جایی برای کارآفرین شدن باقی نمی ماند. نیروی بهانه ی آنها قوی تر از نیروی رویاهایشان است.
هیچ دیدگاهی برای این نوشته ثبت نشده است.